-
حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»
حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود» گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند،…
-
اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید
حکایت های آموزنده پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید. وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت…
-
حکایت «رنج شدید بیماری حسادت برای حسود»
حکایت های گلستان سعدی سرهنگی پسری داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشاری دارد، و در همان زمان خردسالی، آثار بزرگی در چهره اش دیده می شود: بالای سرش ز هوشمندی می تافت ستاره بلندی این پسر هوشمند مورد…
-
حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»
حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود» گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند،…
-
حکایت جالب ،زیبا و کوتاه «شکر خدا»
حکایت کوتاه «شکر خدا» پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. گر مرا زار به…
-
حکایت جالب اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید
حکایت های آموزنده پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید. وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت…
-
داستان بسیار جالب غیبت
حکایت از باب دوم گلستان سعدی یاد دارم که ایام طفولیت، بسیار عبادت میکردم و شب را با عبادت به سر مىآوردم. در زهد و پرهیز جدیت داشتم. یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مىخواندم، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى…