برچسب: سایت سرگرمی

  • خاطرات زمستان را به بهار نیاور

    خاطرات زمستان را به بهار نیاور

      داستان های شیوانا   برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان…

  • حکایت «اسب لاغر میان به کار آید»

    حکایت «اسب لاغر میان به کار آید»

      حکایت های آموزنده   پادشاهی چند پسر داشت، ولی یکی از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بدقیافه بود، و دیگران همه قدبلند و زیبا روی بودند. شاه به او با نظر نفرت و خوارکننده می نگریست، و با چنان نگاهش، او را تحقیر می کرد. آن پسر از روی هوش و بصیرت…

  • حکایت «بندگی من یا آزادی تو»؟

    حکایت «بندگی من یا آزادی تو»؟

      حکایت های آموزنده   روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت:«اگر وی این از تو بستاند، آزادی». غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت. غلام گفت:آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر…

  • داستان کوتاه «پزشک و سه مریض»

    داستان کوتاه «پزشک و سه مریض»

      داستان کوتاه   سه بیمار جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد. در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد.…

  • داستان آموزنده «نجات زندگی»

    داستان آموزنده «نجات زندگی»

      داستان آموزنده «نجات زندگی»    طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می…

  • داستان زیبای «خوش شانسی و بدشانسی»

    داستان زیبای «خوش شانسی و بدشانسی»

    داستان خوش شانسی و بدشانسی   می‌خواستم بدانم چرا بخت و اقبال هميشه در خانه بعضی‌ها را می‌زند، اما سايرين از آن محروم می‌مانند. به عبارت ديگر چرا بعضی از مردم خوش‌شانس و عده ديگر بدشانس هستند؟ چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که سايرين هميشه بدشانس هستند؟ مطالعه برای بررسی چيزی…

  • بازی محلی «ارهنگ ارهنگ اسب چه رنگ»

    بازی محلی «ارهنگ ارهنگ اسب چه رنگ»

      بازی محلی «ارهنگ ارهنگ اسب چه رنگ»   نوعی بازی محلی بوده که از قدیم در بین نوجوانان رواج داشته بازیکنان شامل دو گروه 5 نفره بوده و یکی از افراد گروه نقش اُستا را اجرا می کند . گروه اول می گوید ارهنگ ارهنگ . گروه دوم می گوید اسب چه رنگ ؟…

  • حکایت «کار کردن»

    حکایت «کار کردن»

      حکایت «کار کردن»   دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟   گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به…

  • داستان آموزنده طمع

    داستان آموزنده طمع

    داستانهای  آموزنده   پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید ماشین بهش زد و فرار کرد … پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از…

  • پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

    پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش

      داستانهای آموزنده   پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز…

  • داستان جنایتکار مهربان

    داستان جنایتکار مهربان

    داستان جنایت کار مهربان   چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایی کند. دستش توی جیبش تیغه چاقو را…

  • داستان جالب سیمرغ عطار

    داستان جالب سیمرغ عطار

      داستان سیمرغ عطار   یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود، هیچکس نیست، هیچکس نخواهد بود و هرچه هست از آن اوست.   آمدست، در سراینده های شعر پارسی و افسانه دیرین ایران زمین؛ روزی، روزگاری جمیع پرندگان جلسه ای تشکیل دادند تا پادشاهی نیک سرشت برای خود انتخاب کنند. رییس جلسه…

  • درسی بزرگ از یک کودک

    درسی بزرگ از یک کودک

    داستانهای آموزنده   سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم. با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود. و به…

  • داستان فرار از زندگی

    داستان فرار از زندگی

      فرار از زندگی روزی شاگردی به استادش گفت : استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟ استاد گفت : واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟ شاگرد گفت : بله با کمال میل استاد گفت : پس آماده شو با هم به جایی برویم شاگرد قبول کرد استاد…

  • داستان دزدیدن جوانمردی

    داستان دزدیدن جوانمردی

      داستان «دزدیدن جوانمردی» اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد. و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد…

  • داستان شیرین زهر و عسل

    داستان شیرین زهر و عسل

      داستان کوتاه «زهر و عسل»   روزی روزگاری در زمان های قدیم مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت یک روز می خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت : این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن  دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.…

  • داستان دزدی که در خزانه، نمک سلطان را خورد

    داستان دزدی که در خزانه، نمک سلطان را خورد

    داستانهای آموزنده   او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟ بیائید این…

  • وضعیت ایرانی ها در جهنم!

    وضعیت ایرانی ها در جهنم!

    داستانهای کوتاه    داستانی کوتاه و جالب درباره وضعیت ایرانی ها در ادام خواهید خواند که اخلاق و منش بسیاری از ما ایرانی ها را مشخص می کند. خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله ه‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود…

  • داستان اکسیژن خیالی!

    داستان اکسیژن خیالی!

    داستانهای آموزنده   مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند…؛ پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید.…

  • داستان بسیار زیبای توبه ی مرد جوان

    داستان بسیار زیبای توبه ی مرد جوان

      داستان زیبای توبه ی مرد جوان   در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دستبرد می‌زد. یک بار، هنگامی که روز بود،…