-
داستان ضرب المثل صدایش صبح بلند میشود
داستان ضرب المثل صدایش صبح بلند میشود مورد استفاده: كنایه از برخورد آدم دانا با آدم نادان در روزگاران گذشته، دزدی وارد شهر بزرگی شد، گشتی در بازار شهر زد و فهمید مردم این شهر دادوستد پررونقی دارند و روزانه پول زیادی در بازار ردوبدل میشود. دزد تصمیم گرفت شب كه همه در…
-
داستان ضرب المثل جوینده یابنده بود
داستان ضرب المثل جوینده یابنده بود آورده اند كه … در زمان حضرت داوود (ع) مردی فقیر بود كه همواره دعا می كرد تا بدون رنج ، خدا به او روزی برساند و او گفت : ای خدا چون من را تنبیل آفریده ای پس خودت رزق و روزی من را برسان من مثل…
-
ضرب المثل عطایش را به لقایش بخشید
داستان ضرب المثل عطایش را به لقایش بخشید مورد استفاده: این ضرب المثل در مواقعی به كار میرود كه شخصی بدون چشمداشت و توقع چیزی را از روی كرم ببخشد. در روزگاران قدیم تاجری در هنگام سفر گرفتار راه زنان شد و تمام داراییاش را یك شبه از دست داد. او كه…
-
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
داستان ضرب المثل گهی پشت به زین و گهی زین به پشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت مصراع بالا حاكی از نظور زمانه است كه گاهی آدمی را به كمال مطلوب می رساند و هر چه خواست و آرزوهایش باشد بر می آورد . و زمانی آنچنان پشت می كند…
-
ضرب المثل به مشروطه اش رسید
داستان ضرب المثل به مشروطه اش رسید كنایه از این است كه ، طرف مورد بحث برخر مراد سوار شده است و چون دیگر كاری ندارد ، لذا دم فرو بسته است و سكوت اختیار كرده است . آورده اند كه … در آن موقع كه افكار و احساسات آزادیخواهی ملت ایران بر…
-
ضرب المثل کسی از توپهای خالی شما نمی ترسد
داستان ضرب المثل کسی از توپهای خالی شما نمی ترسد این مثل را در جواب تهدیدات و توپ و تشرهای تو خالی اشخاص ایراد می كند . آورده اند كه … در زمان ناصرالدین شاه قاجار وقتی بلوایی در اصفهان ایجاد شد و چند نفر به قتل رسیدند ، شاه غضبناك گردید و حاج…
-
ضرب المثل شاید آفتاب نخواهد نصف شب طلوع کند
ضرب المثل شاید آفتاب نخواهد نصف شب طلوع کند یکی بود یکی نبود . در یکی از روزها ملانصرالدین صبح تا عصر به سختی کار کرد. شب که شد، خسته به خانه برگشت . شام خورد و بدون معطلی به رخت خوابش رفت .هنوز خوابش نبرده بود که با خود گفت: خواب برادر مرگ است…
-
ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است
داستان ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است این مثل را موقعی بكار می برند كه مرد تنبل و سست اراده ای عصبانی شود و در نتیجهٔ عصبانیت ، به انجام كاری بپردازد كه قبلاً انجام نمی داده است . آورده اند كه … روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه داشتند.…
-
برای خوردن سپهسالار ، برای دعوا بنه پا
ضرب المثل برای خوردن سپهسالار ، برای دعوا بنه پا این مثل در مورد كسی گفته می شود كه همیشه شانه از زیر هر نوع كار و مسئولیتی خالی كند و در عوض پر توقع و ناراضی باشد و منافعش را بیش از دیگران در نظر بگیرد. می گویند دو برادر بودند كه…
-
ضرب المثل بیگانه اگر وفا کند ، خویش من است
داستان ضرب المثل بیگانه اگر وفا کند ، خویش من است یکی بود ، یکی نبود . ماری بود و سوسماری . آنها با هم دوست بودند صبح تا عصر توی بیابان می گشتند شب هم که می شد توی یک سوراخ می خزیدند . نزدیکی های آن ها موشی لانه داشت . موشی با…
-
شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگر
داستان ضرب المثل شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگر شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگریکیداستان بود یکی نبود . مردی بود که همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بودند . نه قرار بود جایی بروند نه با کسی قول و قراری داشت . ناگهان صدای…
-
ضرب المثل از آنهاست که نان را پشت در می مالند
داستان ضرب المثل از آنهاست که نان را پشت در می مالند از آنهاست که نان را پشت در می مالندیکی بود یکی نبود، مردی بود که هم فقیر بود و هم خصیص . تصمیم گرفت که با پسرش به شهری رفته و به کارهای ساختمانی مشغول شوند . پدر تصمیم گرفت که پول…
-
نه ناخویشش به ناخوشی آدم می بره و نه
داستان ضرب المثل نه ناخویشش به ناخوشی آدم می بره و نه یکی بود یکی نبود . یک حکیم باشی بود که به معاینه ی بیماران می پرداخت . روزی که صدای آه و ناله ی بیماری توجهش را جلب کرد وقتی از مطب خارج شد . دید که بیماری هست که از درد گلایه…
-
بیطاری از خر کور یاد گرفته
داستان ضرب المثل بیطاری از خر کور یاد گرفته هر وقت كسی از روی نابلدی به كاری دست بزند و باعث خرابی و نابودی آن كارشود، مثل فوق را درباره اش می گویند. بیطاری بود كه كارش بیشتر معالجه چشم خر بود. هرگاه خری مبتلا به چشم درد می شد و از چشمش آب…
-
هر وقت کسی شدی بگو خراب کنند
داستان ضرب المثل هر وقت کسی شدی بگو خراب کنند یکی بود ، یکی نبود . دانشجویی بود که هزار جور گرفتاری داشت . درس هایش زیاد بود . پول نداشت در شهری دور از زادگاهش درس می خواند روزی سرش را انداخته بود پایین و توی فکر بود راه می رفت که ناگهان…
-
سر شاخه نشسته و بیخش را می بری
داستان ضرب المثل سر شاخه نشسته و بیخش را می بری سر شاخه نشسته و بیخش را می برییکی بود یکی نبود . دزدی بود که به باغ میوه ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه ها شد . صاحب…