برچسب: حکایت های باب دوم گلستان سعدی

  • داستان بسیار جالب غیبت

    داستان بسیار جالب غیبت

    حکایت از باب دوم گلستان سعدی   یاد دارم که ایام طفولیت، بسیار عبادت می‌کردم و شب را با عبادت به سر مى‌آوردم. در زهد و پرهیز جدیت داشتم. یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مى‌خواندم، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى…

  • دو حکایت جالب از باب دوم گلستان سعدی

    دو حکایت جالب از باب دوم گلستان سعدی

     حکایت از باب دوم گلستان سعدی حکایت اول یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته‌اند؟ گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم. هر که را جامه پارسا بینى پارسا دان و نیک مرد انگار ور ندانى که…