برچسب: حکایت های گلستان سعدی

  • داستان بسیار جالب غیبت

    داستان بسیار جالب غیبت

    حکایت از باب دوم گلستان سعدی   یاد دارم که ایام طفولیت، بسیار عبادت می‌کردم و شب را با عبادت به سر مى‌آوردم. در زهد و پرهیز جدیت داشتم. یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مى‌خواندم، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى…