رابطه بین دوست داشته شدن و بیمار شدن


بخش اورژانس را که تحویل گرفتیم، طبق معمول همکارم باید بیماران بستری را با مختصری شرح حال معرفی کند تا بتوانیم روند درمان آنها را ادامه دهیم.

سومین تخت، خانم جوانی بود که داشت از شدت درد شکم به خود می پیچید.
همکارم ضمن معرفی ایشان گفت: ما هم او را از شیفت قبل از خودمان تحویل گرفته ایم، با تشخیص شکم درد و درد آپاندیس حاد بستری شده است و علائم ابتلا به آپاندیس او مشکوک است. نه در حدی است که روانه اتاق عمل شود و نه در حدی که اجازه ترخیص داده شود. بنابراین تا نتیجه نهایی ایشان زیر نظر است و در دو شیفت متوالی توسط جراحان معاینه شده و در مجموع علائم به نفع انجام عمل نبوده است.

گفتم خدا خیرشان بدهد دست کم چون اینجا بیمارستان خصوصی نیست صلاح بیمار را بیشتر مورد نظر می گیرند و اگر خصوصی بود همان شیفت اول روانه اطااق عمل شده بود.

در طول شیفت هر از گاهی به او سر میزدم و یک بار دیگر درخواست آزمایش های لازم را دادم.
جواب آزمایش ها همانند آزمایش های انجام شده قبلی که در پرونده او بود طبیعی بود و مشکلی نداشت.
اواخر شیفت بود و ما هم باید می رفتیم اما او همچنان درد داشت و در شیفت ما هم یک بار دیگر جراحان او را معاینه کردند و گفتند فعلا باید همچنان زیر نظر باشد.

در فرصتی مناسب بستگانش را به بیرون فرستادم و با او تنها شدم. به او گفتم: ببین مسأله آپاندیس مطرح نیست و تقریبا من مطمئنم. به من بگو مشکلت چیست. قول می دهم در حد توانم کمک کنم. به آرامی دو رو برش را نگاه کرد و چون مطمئن شد که پدر و مادرش حرف های او را نمی شنوند، چهره اش باز شد و چنین اغاز سخن کرد: راستش من آپاندیس ندارم. امشب عروسی پسر عمه ام هست و من عاشق او هستم اما او بدون در نظر گرفتن علاقه ام دارد با شخص دیگری ازدواج می کند و من می خواهم حال که کار از کار گذشته امشب متوجه بشود من به خاطر علاقه به او مریض شده ام.

جواب دادم باشد قول میدهم کمکت کنم و امشب را در بیمارستان بمانی اما خواهش میکنم به این سؤالم پاسخ بده: چگونه اینقدر دقیق علائم آپاندیس را تقلید کردی که حتی جراحان هم مشکوک شده بودند و جرات نمی کردند تو را مرخص کنند؟

با لبخندی زیرکانه پاسخ داد: چند وقت پیش برادرم دچار درد آپاندیس شد و پزشکان با تشخیص آپاندیس حاد او را به اتاق عمل بردند و با عمل جراحی به او کمک کردند و من چون در طول بیماری از شروع درد تا انجام عمل جراحی کنار او بودم متوجه شدم علائم آپاندیس حاد چیست و دقیقا علائم آن را تقلید کردم.

مات و مبهوت ماندم و فکر کردم، در این کشور چه هزینه ها که بابت کمبود محبت می شود بدون انکه اصل قضیه حل شود؟

خود را به بیماری زدن و بیماری را بزرگ تر از آنچه هست نشان دادن، یک مشکل فردی نیست بلکه برخاسته از یک مشکل بزرگ فرهنگی و روانی جامعه است. یکی از مهمترین نیازهای غریزی انسان و سایر موجودات زنده که بسیار مهم است و اگر ارضا نشود می تواند مشکلات زیادی را هم در کوتاه مدت و هم درازمدت به همراه داشته باشد؛

√دوست داشتن
√دوست داشته شدن
√ و مورد توجه قرار گرفتن است.

اما متأسفانه در فرهنگ ما در سالیان سال، انسان ها تنها در زمان بیماری و در نهایت بعد از مرگ در حد نیاز مورد توجه قرار می گیرند؛ پس همه ما ناخواسته و بدون اینکه آگاه باشیم؛ ناخودآگاه زمانی که کمبود محبت احساس کنیم بیمار می شویم و یا اگر بیمار شدیم به منظور ارضای حس غریزی دوست داشته شدن، بیماری را فراتر از آنچه هست نشان می دهیم.

بسیار اتفاق افتاده است بزرگ کردن بیماری در زمان مراجعه به مراکز درمانی چه بسا موجب تشخیص های غلط و حتی تحمیل بار مالی فراوان به بیمار و خانواده او و انجام آزمایش های گسترده و وسیع به منظور تشخیص بوده است، که این کمترین هزینه ای است که مردم و جامعه بابت آن می پردازند.

از آنجا که این یک مشکل فرهنگی است؛ بنابراین نیاز به یک کار فرهنگی است و کار فرهنگی هم مشخص است، سال های سال زمان می برد تا به نتیجه برسد؛ اما با در نظر گرفتن این نکته بالاخره باید از یک جا شروع کرد.

پس بیایید از همین حالا و از خودمان شروع کنیم و قبل از اینکه دیر شود و پشیمان شویم، نزدیکان و دوستان و عزیزان خود را در زمان سلامتی مورد توجه قرار دهیم. اینطور نباشد که فرد تا زنده است او را گناهکارترین بدانیم و به جز، عیب در او چیزی نبینیم؛ اما چون بیمار شد و یا اگر به هر دلیل فوت نمود، آن موقع اگر اجازه داشتیم معصوم یا بی گناهی را به جامعه معرفی کنیم او در ابتدای لیست پیشنهادی ما قرار می گیرد.

یادم نمی رود روزی برای مطالعه به یکی از سالن های مطالعه رفتم به محض نشستن پشت میز چشممم به رباعی خورد که با خطی ناخوش روی میز نوشته شده بود، بی درنگ خواندم و با یک بار خواندن در ذهنم حک شد و از آن زمان تا کنون از ذهنم پاک نشده است و هربار اتفاقی از این دست می افتد بی اختیار به یاد آن می افتم .

در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست

تا مرد بود زنده کشندش به جفا
چون مرد ؛ به عزت ببرندش سر دست

ساده ترین آزمون چگونگی رفتار ما با طبیعت

برای گشت و گذار به دامن زیبای طبیعت پناه برده بودیم. در جایی زیبا و با صفا بساط گستردیم و مشغول بودیم.

طبیعت با رویی گشاده و باز به استقبال ما آمده بود و کمک می کرد، در کمترین زمان ممکن بیشترین انرژی را بگیریم. خوردیم، نوشیدیم، گفتیم و خندیدیم. بر سر و کله هم زدیم.

گاه بازگشت فرارسید. بساط را جمع کردیم و آماده شدیم برگردیم. یکی از دوستان مثل همیشه با صدای بلند فریاد برآورد: دوستان مراقب باشید چیزی جا نگذاشته باشیم.

دیگری پاسخ داد، هرچقدر هم مراقب باشیم یک چیز جا خواهیم گذاشت که هیچ کس را توان برداشتن و بردن آن نیست.

دوستی که هنوز با روحیه گروه به طور کامل آشنا نبود گفت: چه چیزی جا گذاشته اید ؟ بگویید تا من بردارم.
گفت: نه تنها تو، که هیچ کس نمی تواند آن را بردارد؛ آن یک مشت خاطره زیباست که بر جای می گذاریم و می رویم.

دیگری ادامه داد: دوستان، ساده ترین راه برای اینکه پی ببریم رفتار ما با طبیعت خوب بوده است یا نه چیست؟

دوستم راحت و خونسرد گفت: وقتی جایی را یرای نشستن انتخاب کردیم و نشستیم و استفاده کردیم. بعد از اینکه قرار شد برویم، اگر برخاستیم و راه افتادیم، در صورتی که به عقب برگردیم و آنجایی را که نشسته بودیم، دوباره برای نشستن انتخاب کردیم. می توان با اطمینان گفت: با طبیعت درست و خوب برخورد داشته ایم؛ هرچند در برپایی آن دستی نداشته ایم، خوشحالیم که در تخریب آن هم پیشگام نبوده ایم.

دکتر علیرضا داودی، مسئول مرکز بهداشت دانشگاه خوارزمی تهران


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *