برچسب: حکایت

  • حکایت جالب چقدر خدا داری؟

    حکایت جالب چقدر خدا داری؟

    حکایت های جالب و خواندنی حکایت جالب و خواندنی چقدر خدا داری؟ مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند و آبروی…

  •  حکایتی در مورد غفلت

     حکایتی در مورد غفلت

    حکایت های جالب و خواندنی حکایتی خواندنی درباره غفلت حکایت غفلت، حکایت آن سه فیلسوفی است که در ایستگاه راه آهنی منتظر ورود قطار بودند. آن ها آن قدر گرم بحث و جدل بودند که غافل از ورود قطار شدند. لحظه ای که قطار خواست ایستگاه را ترک کند دو نفر از انها با عجله…

  • حکایت جالب و خواندنی شیخ کتک خور

    حکایت جالب و خواندنی شیخ کتک خور

      حکایت جالب و خواندنی حکایت خواندنی دانشمند کتک خور مرحوم شیخ_جعفر_کاشف_الغطاء از بزرگ‏ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده ‏اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‏هاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد،…

  • داستان زیبای «اثر»

    داستان زیبای «اثر»

    داستان کوتاه یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمی گشت… در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟! خانم پیر مدتی فکر کرد و…

  • حکایت جالب «دوستي موش و قورباغه»

    حکایت جالب «دوستي موش و قورباغه»

    دوستي موش و قورباغه موشي و قورباغه‌اي در كنار جوي آبي باهم زندگي مي‌كردند. روزي موش به قورباغه گفت: اي دوست عزيز، دلم مي‌خواهد كه بيشتر از اين با تو همدم باشم و بيشتر با هم صحبت كنيم، ولي حيف كه تو بيشتر زندگي‌ات را توي آب مي‌گذراني و من نمي‌توانم با تو به داخل…

  • پارسا یعنی وارسته از دلبستگی به دنیا

    پارسا یعنی وارسته از دلبستگی به دنیا

      حکایت جالب   پادشاهی دچار حادثه خطیری شد. نذر کرد که اگر در آن حادثه پیروز و موفق گردد. مبلغی پول به پارسایان بدهد. او به مراد رسید و کام دلش بر آمد. وقت آن رسید که به نذرش وفا کند، کیسه پولی را به یکی از غلامان داد تا آن را در تامین…

  • دریای عشق و عاشقی

    دریای عشق و عاشقی

    حکایات عاشقانه   در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان…

  •  حکایت «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»

     حکایت «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»

      حکایت های گلستان سعدی   یکی از شاهان، شبی را تا بامداد با خوشی و عیشی به سر آورد و در آخر آن شب گفت: ما را به جهان خوشتر از این یکدم نست      کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست فقیری (صبور) که در بیرون کاخ شاه، در هوای…

  • پر زيبا دشمن طاووس

    پر زيبا دشمن طاووس

    داستامهای مثنوی معنوی   طاووسي در دشت پرهاي خود را مي‌كند و دور مي‌ريخت. دانشمندي از آنجا مي‌گذشت، از طاووس پرسيد : چرا پرهاي زيبايت را مي‌كني؟ چگونه دلت مي‌آيد كه اين لباس زيبا را بكني و به ميان خاك و گل بيندازي؟ پرهاي تو از بس زيباست مردم براي نشاني در ميان قرآن مي‌گذارند.…

  • کسادی بازار

    کسادی بازار

    داستانهای جالب   یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما…

  • ليلي و مجنون

    ليلي و مجنون

    ليلي و مجنون   مجنون در عشق ليلي مي‌سوخت. دوستان و آشنايان نادان او كه از عشق چيزي نمي‌دانستند گفتند ليلي خيلي زيبا نيست. در شهر ما دختران زيباتر از و زيادند، دختراني مانند ماه، تو چرا اينقدر ناز ليلي را مي‌كشي؟ بيا و از اين دختران زيبا يكي را انتخاب كن. مجنون گفت: صورت…

  • حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»

    حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»

      حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»   گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند،…

  • حکایت «صياد سبزپوش»

    حکایت «صياد سبزپوش»

      حکایت های جالب پرنده‌اي گرسنه به مرغزاري رسيد. ديد مقداري دانه بر زمين ريخته و دامي پهن شده و صيادي كنار دام نشسته است. صياد براي اينكه پرندگان را فريب دهد خود را با شاخ و برگ درختها پوشيده بود. پرنده چرخي زد و آمد كنار دام نشست. از صياد پرسيد: اي سبزپوش! تو…

  • خياط دزد

    خياط دزد

    حکایت های مثنوی معنوی قصه‌گويي در شب، نيرنگهاي خياطان را نقل مي‌كرد كه چگونه از پارچه‌هاي مردم مي‌دزدند. عدة زيادي دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش مي‌دادند. نقال از پارچه دزدي بيرحمانة خياطان مي‌گفت. در اين زمان تركي از سرزمين مغولستان از اين سخنان به شدت عصباني شد و به…

  • اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید

    اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید

      حکایت های آموزنده   پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید. وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت…

  •  حکایت جالب «شتر گاو و قوچ و يك دسته علف»

     حکایت جالب «شتر گاو و قوچ و يك دسته علف»

      حکایت جالب شتري با گاوي و قوچي در راهي مي‌رفتند. يك دسته علف شيرين و خوشمزه پيش راه آنها پيدا شد. قوچ گفت: اين علف خيلي ناچيز است. اگر آن را بين خود قسمت كنيم هيچ كدام سير نمي‌شويم. بهتر است كه توافق كنيم هركس كه عمر بيشتري دارد او علف را بخورد.زيرا احترام…

  • راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

    راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

      حکایت آموزنده   پادشاهی نسبت به ملت خود ظلم می کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده، و آنچنان به آنان ستم نموده که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جای دیگر هجرت می کردند، و و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین…

  • حکایت «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»

    حکایت «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»

      حکایت های گلستان سعدی   یکی از شاهان، شبی را تا بامداد با خوشی و عیشی به سر آورد و در آخر آن شب گفت: ما را به جهان خوشتر از این یکدم نست      کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست فقیری (صبور) که در بیرون کاخ شاه، در هوای…

  • حکایت «رنج شدید بیماری حسادت برای حسود»

    حکایت «رنج شدید بیماری حسادت برای حسود»

      حکایت های گلستان سعدی   سرهنگی پسری داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشاری دارد، و در همان زمان خردسالی، آثار بزرگی در چهره اش دیده می شود: بالای سرش ز هوشمندی                                         می تافت ستاره بلندی این پسر هوشمند مورد…

  • حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»

    حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»

      حکایت «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»   گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند،…