-
قصه کودکانه «دخترک آواز خوان »
قصه کودکانه «دخترک آواز خوان » دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه خیلی خوشگلی را می بیند که دور سر او پرواز میکند. دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد .…
-
قصه ی موچی بی دقته
قصه های کودکانه آن شب برف سنگینی باریده بود . همه جا سرد بود موچی ( مورچه کوچولو ) و فیلو ( فیل کوچولو ) در خانه خوابیده بودند . بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند . موچی گفت : ” باید یک فکری بکنیم که…
-
قصه سه ماهی برای کودکان
قصه سه ماهی برای کودکان در آبگیر کوچکی ، سه ماهی زندگی می کردند . ماهی سبز ، زرنگ و باهوش بود ، ماهی نارنجی ، هوش کمتری داشت و ماهی قرمز ، کودن و کم عقل بود. یک روز دو ماهیگیر از کنار آبگیر عبور کردند و قرار گذاشتند که تور خود…
-
یادش بخیر کلاغ پر
شعر کودکانه یادش بخیر کلاغ پر با بچه ها و مادر کلاغ پر – الاغ پر الاغ که پر نداره آرش خبر نداره حتی می شد با انگشت آقا الاغه رم (راهم) کشت نمی دونم که چی شد کلاغ پر مال کی شد کلاغه از یادم رفت انگار پرش دادم رفت اون دوران طلایی روزای…
-
قصه موش موشی
قصه آموزنده درباره زود خوابیدن توی یه دشت زیبا و سر سبز خانوادهای زندگی میکردن که به خانواده مموشیا معروف بودن ….مامان موشه و بابا موشه ده تا بچه داشتن. بین این ده تا بچه مموشیا یکیشون شبا دیر میخوابید اسمش موش موشی بود.. یه بچه موش زرنگ وناقلا..ازبس شبا دیر میخوابید روزا تا…
-
قصه ی «خرگوش مهربان و سوپ هویج»
خرگوش مهربان و سوپ هویج قصه ای درباره مهربانی و نتیجه مهربان بودن یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی میکرد . یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و…
-
قصه گفتن در خانه شما هم مثل خیلی از خانهها فراموش شده؟
آموختن مطالب، مفاهیم، رفتارها و ایدهها از طریق قصه، بسیار موثرتر از روشهای دیگر است فرزند شما هم مثل بسیاری دیگر از کودکان، کتاب قصههای فراوانی دارد؟ رنگارنگ و در قطع و اندازههای مختلف؟ اما چند بار تا به حال برایش واقعا قصه گفتهاید؟ از قصههای کودکی خودتان تعریف کردهاید؟ قصه را چهطور انتخاب…
-
هر وقت ترسیدی با خدا حرف بزن!
قصه های کودکانه چند روزی می شد که حال مامان خوب نبود استفراغ می کرد و بی حوصله بود. دست و پایش هم درد می کرد. بد اخلاق بود. چند بار با بابا رفتند دکتر. یک شب که می خواستی بخوابیم حال مامان بد شد. بابا بردش بیمارستان. در خانه را بستند نشستم رو…
-
من نبودم دستم بود
قصه های آموزنده برای کودکان راستش من عادت داشتم به وسایل های داداشم دست درازی کنم. یعنی چی می خواند و چی می خورد، و یا چی تو کیفش قایم می کند. یا حتی چی تو سرش می گذرد. داداشم یه روز گفت: بالاخره یه روز دعوای حسابی با تو می کنم. تا…
-
قصه ی کوتاه آش خوشمزه
قصه های کوتاه برای کودکان آش خوشمزهبزبزک زنگوله پا، یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت: « اگر روزی من در خانه نبودم و گرگ آمد، بروید توی این سبد و طناب را بکشید». آش خوشمزهآن روز خیلی زود رسید. بزبزک زنگوله پا بچّه هایش را…