-
قصه باغچه مادربزرگ
قصه کودکانه ی باغچه ی مادربزرگ یکی بود یکی نبود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گلهای رنگارنگ بود. ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود. البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دوتا دختر کوچولو و شیطون که نوه های…
-
من نبودم دستم بود
قصه های آموزنده برای کودکان راستش من عادت داشتم به وسایل های داداشم دست درازی کنم. یعنی چی می خواند و چی می خورد، و یا چی تو کیفش قایم می کند. یا حتی چی تو سرش می گذرد. داداشم یه روز گفت: بالاخره یه روز دعوای حسابی با تو می کنم. تا…